امروز جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri 03 29 2024

منو

خداشناسی پایه اخلاق

o

بعضی می گویند اخلاق پایه ای دارد. همان طور که « اول الذین معرفته » خداشناسی سنگ اول دین است، همچنین خداشناسی سنگ اول آدمیت است، و انسانیت و آدمیت و اخلاق بدون شناختن خدا معنا ندارد یعنی هیچ امر معنوی بدون اینکه آن سر سلسله معنویات پایش به میان آید معنا ندارد اینها دیگر حرف مفت است که کسی بیاید به نام انسانیت [ منادی اخلاق باشد ] من منطقی را احمقانه تر از منطق برتر اند راسل نمی بینم این مرد فکرش فکر مادی است، دائما می گوید بیایید به خاطر انسانیت چنین کنید وقتی که پایه ای در روح بشر نباشد چرا انسانیت؟ به من چه مربوط؟ آن انسان در مقابل من مثل درخت یا گوسفند است [ این اخلاق ] پایه و اساس ندارد و نمی تواند داشته باشد راجع به منطق دین عرض خواهم کرد که چطور اساس داشته و چگونه تجربه و آزمایش صحت آن را ثابت کرده و چطور انضباطهای اخلاقی محکم پولادین را به وجود آورده و بعد از این هم به وجود خواهد آورد اینجا یک اشتباه رخ می دهد و آن این است که می گویند: ادل الدلیل بر امکان شی وقوع شی است ( به قول طلبه ها ) شما چطور می گویید در جامعه ای که خداشناسی و دین نباشد انضباط و اخلاق نیست؟ ما می بینیم جامعه عالم امروز چقدر جامعه منضبط و منظمی است مردمانی هستند، با اخلاق، و از حقوق و حدود خودشان تجاوز نمی کنند الان ملتهایی در دنیا وجود دارند که در عین اینکه به امور معنوی پایبند نیستند، هرگز دروغ نمی گویند ما رفتیم و دیدیم ملتهای اروپایی و آمریکایی را دیدیم. آنهایشان که مذهبی نیستند نیز از دروغ و نفاق و تزویر و دزدی و خیانت پرهیز می کنند.

پس معلوم می شود که می توان اخلاقی به وجود آورد و " خودی " را از بین برد بدون اینکه متکی به ایمان و معرفت باشد این سخن را شما زیاد شنیده اید، خود من هم زیاد شنیده ام و شاید مدتها هم به آن معتقد بودم که چنین چیزی می شود، ولی حالا مثالی برای شما عرض می کنم:

انواع " خود " و " خود پرستی "

الف. خود شخصی

وقتی که انسان تابع خودی و خود پرست است، یک خودی، خودی شخص خودش است. بعضی اشخاص اصلا تنهای تنها زندگی می کنند، خود پرستی و جمیع رذائلی که مربوط به خود پرستی است: انواع تجاوزها، مظالم و سیئات اخلاقی در آنها هست، فقط و فقط خودشان را می بینند و خودشان دایره ای ترسیم کرده اند که مرکزش فقط خودشان و محیط آن از حول و حوش وجود شخصی و محیط شخصی خودشان تجاوز نمی کند [ و به عبارت دیگر ] دایره ای کشیده اند که خودشان در داخل آن و غیر خودشان همه بیرون از آن هستند همه چیز را برای خودشان می خواهند. این، نوع ضعیف خود پرستی است

ب. خود خانوادگی

ولی گاهی دایره خود پرستی یک مقدار بزرگتر می شود، به این معنی که خود پرستی خود پرستی است ولی دایره " خود " گاهی وسیعتر می شود همان آدم خود پرست اگر متأهل شد و چند بچه آورد چنانچه وارد خانه او شوید می بینید در خانواده اش مرد عادلی است،

به تمام معنی نسبت به بچه های خودش عادل است، بلکه گذشت و فداکاری هم دارد، و هرگز به بچه های خود خیانت نمی کند، واقعا به آنها دروغ نمی گوید، و به قصد خیانت کردن با بچه های خودش تزویر نمی کند خیلی اشخاص را می بینید در محیط خانه و خانواده صفا دارند ولی همین آدم وقتی بیرون می رود همه چیز را برای خانواده می خواهد تمام صفات رذیله ناشی از خود پرستی در عین اینکه در خانواده نیست در بیرون از خانواده هست، و چون واحد بزرگتر شده، حرص و فعالیتش هم بیشتر است بارها می رود بیرون دروغ می گوید برای خانواده، تزویر می کند برای خانواده، نفاق می کند برای خانواده، مردم را اغوا می کند برای خانواده، قتل نفس می کند برای خانواده همه اینها " خود " ش است می بینید آن " خود " یک مقدار بزرگتر شده است، واحد عوض شده است والا خود پرستی خود پرستی است شما آدمهایی را می بینید که وقتی داخل خانه هستند عادلند ولی در بیرون خانه ظالم و متقلب هستند و در معامله غش می کنند آیا می توانید اینها را انسان اخلاقی حساب کنید؟ می گویند نمی دانید چقدر این مرد آراسته است! وقتی یک کیلو سیب به خانه می آورد تمام اینها را سبک سنگین می کند و به هر بچه همان قدر می دهد که استحقاق دارد حتی اگر به خودش هم نرسید نرسید من در خانه اش بودم و دیدم این آدم نسبت به بچه های خودش عادل است ولی این به تنهایی اخلاق و فضیلت اخلاقی نیست اگر این آدم از خانواده اش یعنی از دایره خودی خودش که وسیعتر شده است فراتر رفت و در آنجا هم همین فضایل را داشت معلوم می شود که اخلاقی است، اما وقتی می بینید دایره خودی وسیعتر شده است ولی باز این آدم در بیرون خانواده دزد هست، متقلب و دروغگو هست،

ظالم و متجاوز هست [ بدانید که باز خود پرستی وجود دارد ولی ] این خود، خود خانوادگی است مگر دزدها که با هم باند تشکیل می دهند به همدیگر خیانت می کنند؟ در عین حال که دزدند نسبت به هم صفا و صمیمیت دارند ولی نسبت به غیر خودشان اینجور نیستند در هر جای دنیا که می روید غالبا می بینید باندهایی تشکیل می شود که یا سر به دزدی می زنند یا تقلبات دیگری می کنند و گاهی زمام کارهای مردم را در دست می گیرند بالاخره باندند باند به افراد خود دروغ نمی گوید اطلاعات صحیحی به یکدیگر می دهند ولی همین افراد نسبت به بیرون خودشان ظالم و متجاوزند نمی شود گفت افرادی که با باند خودشان خوب هستند آراسته به فضیلت و دارای فضیلتهای اخلاقی می باشند

ج. خود ملی

گاهی می بینیم که " خود " توسعه پیدا می کند، از باند هم وسیعتر می شود، خود ملی می شود یعنی آن واحد، واحد ملت می شود و افراد آن ملت در داخل خودشان مثل همان فرد در داخل خانواده اند که نسبت به افراد خانواده خودش راستگو است [ شخصی که " خود " ش خود ملی شده است ] نسبت به ملت خود امین است، در ملت خودش دزد نیست در واقع برای شخص خودش دزد نیست، برای شخص خودش دروغ نمی گوید، برای شخص خودش ظلم نمی کند، برای شخص خودش خونریزی نمی کند، برای شخص خودش یکی از سیئات اخلاقی را مرتکب نمی شود، ولی این " شخص " و به عبارت دیگر " خود " ش بزرگتر شده است،

" خود " ش شده خود ملت آنوقتی که پای آن روح ملی دروغ به میان می آید تمام سیئات اخلاقی ناشی از خود پرستی ( با دایره ای وسیعتر ) از او سر می زند اینکه ما می بینیم امروز فرد نسبت به فرد ظلم نمی کند ولی ملتها بدترین اقسام ظلم را نسبت به ملل دیگر می کنند و این را هم قبح نمی دانند [ ناشی از همین فکر است ] شما می بینید رجال درجه اول اروپا مظالمی را که نسبت به ملل استعمار زده مرتکب شده اند برای خودشان افتخار می دانند همین فردی که در داخل ملت خودش اینقدر عادل و امین است و ممکن نیست که در شهر خودش، در ولایت خودش، در کشور خودش کوچکترین خیانت و عمل ضد اخلاقی بکند، وقتی که پای ملتی دیگر به میان می آید می گوید این مفاهیم معنی ندارد در همین کتابی که اخیرا به نام " جنگ جهانی " در روزنامه ها منتشر می شود پای یک مفهوم اخلاقی یعنی عدالت به میان آمده است مؤلف می گوید: " اگر چه این حرفها درباره افراد صادق است نه درباره ملتها " راست می گوید، آن منطق همین است همه حسنات و فضائل اخلاقی: درستی و درستکاری ، صلح و صفا، عدالت، صمیمیت و حمایت از دول ضعیف، اگر به نفع آن ملت بود درست است، به نفع آن ملت نبود درست نیست.

سخن گوستاولوبون

گوستاولوبون در اواخر کتاب معروف خودش " تمدن اسلام و عرب " فصلی دارد راجع به اینکه چرا ملل مشرق زمین آن طور که باید از تمدن مغرب زمین استقبال نمی کنند عللی ذکر می کند علت اول اینکه خودشان کاملا آماده نیستند علت دوم اینکه زندگی ما با وضع زندگانی آنها تطبیق نمی کند. زندگی آنها یک زندگی ساده است، ما احتیاجات مصنوعی داریم. تمدن ما با وضع خود ما بیشتر تطبیق می کند تا با وضع آنها آنها زندگی ساده ای دارند و زندگی ما بیشتر مصنوعی است. بعد می گوید: " به نظر می رسد که ما این را کتمان می کنیم ". و سپس می گوید: " این طرز رفتار ظالمانه ای است که ملل مغرب نسبت به اینها روا داشته اند ". آنوقت مطالبی ذکر می کند که در آمریکا چه کردند، در اقیانوسیه چه کردند، در چین چه کردند، در هند چه کردند مخصوصا داستان جنگهای معروف به جنگهای تریاک را نقل می کند که انگلیسیها برای اینکه بر چینیها مسلط شوند آمدند تریاک را بر آدمها مسلط بکنند و آنها را افیونی نمایند دولت بیدار چین فهمید که چه بلایی می خواهد به سرش بیاید، دفاع کرد آنها جنگیدند و کشتند تا بالاخره به ضرب توپ و شلیک، تریاک را به میانشان آوردند درست است که انگلستان سالیانه پانزده میلیون لیره انگلیسی فایده می دهد ولی طبق آمار هر سال ششصد هزار نفر به خاطر تریاک رهسپار عدم می شوند بعد می گوید: وقتی که انگلیسیها مبلغین مسیحی را فرستادند به سر چینیها، آنها گفته بودند عجب! شما از یک طرف تریاک را به میان ما می آورید و ما را به دیار عدم می فرستید و از طرف دیگر مبلغی را می فرستید که به ما دستور ایمان و تقوا بدهند!

منبع : شهید استاد مرتضی مطهری، فلسفه اخلاق

نظر خود را اضافه کنید.

0
شرایط و قوانین.
  • هیچ نظری یافت نشد