امروز پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu 03 28 2024

منو

گفتگو با آیت الله سیدمحمد خامنه ای

معاونت پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب کبری سلام الله علیها با توجه به برگزاری همایش «میثاق علوی» که با هدف تحقیق پیرامون حقوق در نهج البلاغه می باشد، مصاحبه ای با آیت الله سید محمد خامنه ای پیرامون موضوع این همایش، نموده است که در ادامه متن این مصاحبه خواهد آمد.

لازم به ذکر است این همایش روز دوشنبه 13 اردیبهشت از ساعت 8 تا 16 در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، برگزار می شود.

 

متن مصاحبه با آیت الله سیدمحمد خامنه ای پیرامون حقوق در نهج البلاغه

seyedMohamadKhamnei
محورهای معنایی حق را بیان فرمایید.
کلمه «حق» که لغاتی مانند «حقیقت» و«تحقق» از آن مشتق شده در معنای اصلی خود به معنای «شیءموجود» که از آن گاهی به «امر واقع» یا واقعیت و مانند آن نیزتعبیر می شود.ذات باری تعالی خود را «حق» می نامد چون «اصل وجود» و به اصطلاح فلسفه «واجب الوجود» منشا وجود دیگر موجودات ، خالق و مبدع همه آنهاست.
بنابراین ، هرجا کلمه ی حق به کار برود اشاره به موجودی محقق و ثابت می باشد.چه خالق و چه مخلوق، هرچیز که «تحقق» پیدا کند به این معنی است که از حق و به تعبیری از وجود سهمی دارد یعنی هست ، وجود دارد و «ناهست»  نیست.دراصطلاح فلسفه ، در تعریف وجود می گویند «وجود ، طارد عدم است» یعنی چیزی است که با عدم نمی سازد، و عین این تعریف را برای حق هم می توان بیان کرد. پس ذات باری تعالی ، حق حقیقی و اصلی و منشا همه ی موجودات است . جهان بزرگ آفرینش و همه موجودات مادی و غیرمادی درون آن هم از حق (یعنی وجود) برخوردار بوده و از فیض حق حقیقی سرچشمه گرفته اند حتی تمام قوانینی که طبیعی هستند یا با حکم الهی وضع شده اند و بر این جهان حکومت می کنند نیز مصداق حق می باشند.حقوق مردم و جامعه که در قوانین و مقررات قضایی و غیر آن ذکر شده نیز از مصادیق همان حقی است که تعیین آن با خداست، برای همین ما قوانین موضوعه جامعه را از دین می گیریم زیرا ریشه ی آن ها نیز در حقایقی است که به خداوند برمی گردد چرا که خداوند حقیقت الحقایق است.

معیارهای شناسایی حق چه چیزهایی است؟
با تعریفی که در بالا گفته شد معیار شناخت حق، همان وجود و تحقق و عینیت آن است، نه فرض و تقلید و خیال و ادعا . امیرالمومنین علیه الصلاه می فرمایند: «الحق أن تقول رأیت و الباطل أن تقول سمعت»
یعنی حق دیدنی است نه شنیدنی. آن چه را که فلاسفه نام آن را «نفس الأمر» گذاشته اند اشاره به همین تعریف است، یعنی «خود» خارجی و متحقق هرچیز «حق» و حقیقت آن چیز است و تا چیزی در واقعیت خارج جایی نداشته باشد نباید آن را «حق» و دارای حق بدانیم.
این موضع را به شکل دیگری می توان بیان کرد: معیار شناخت حق و دقیق ترین و عرفانی ترین آن ها این است که خداوند متعال را که اصل و منشا وجود است معیار «حق» و حقوق بدانیم . یعنی چون خداوند متعال منشا وجود است و وجود به وجهی آن را آفریده و برای ادای این قلمروی بزرگ قوانینی گذاشته که علوم طبیعی ، ریاضی،فیزیک و شیمی بخشی از آن قوانین را گردآوری کرده و نام آن را «علم» گذاشته اند و قوانین مجهول دیگری هم هست که بشر از ان آگاه نیست.
یکی از موجودات و اجزا و اعضای این جهان، انسان است. معیار «حق» در میان انسان ها نیزدر واقع همان قوانینی است که خداوند با وحی وبه وسیله ی پیامبران برای انسان فرستاده ونام آن را دین گذاشته اند .خود انسان هم در محدوده ای که دین اجازه داده باشد می تواند با توافق با دیگران تعریف و به آن ها عمل کند. معاملات، مبادلات، ازدواج ، وصیت، وقف و مانند این ها، نمی تواند هرچه را که میل و هوس او بخواهد به عنوان حق ، به دیگران تحمیل کند. مثلا یک نفر خود را ملک و پادشاه یا مالک منطقه ای بداند در حالی که اراده الهی بر آن قرار نگرفته است. پس «حق» در واقع ه چیزی است که به صورت اعیان و اشخاص یا به صورت روابط بین افراد و به صورت قانون از طرف خداوند وضع و خلق شده باشد.یعنی به اصطلاح فلسفی، برخلاف آن چه که «حق و حقوق» را معمولا اموری قراردادی و اعتباری می شمرند، حقوق در واقع اموری «تکوینی» و به اصطلاح غربی آن «انتولوژیک» می باشند و تعریف آن باید از فلسفه آغاز شود.

حق چگونه در عرصه اجتماع و خانواده ظاهر میشود و چگونه حقوق را به وجود می آورد؟
اشاره شد که انسان می تواند منشا حق بشود ، چون به حکم الهی دارای اراده، اختیار نسبی و حق انتخاب است.قوانین الهی در نهاد همه ی جانداران به صورت غریزه و نظم ثابتی گذاشته شده که مانند نرم افزار در رایانه ها به صورت برنامه مدون و معین خود میتوانند عمل و زندگی کنند و همه به صورت واحد از قانون الهی پیروی می کنند. اما انسان علاوه بر داشتن غرایز مشترک با حیوانات ، حق دارد. یعنی حکم تکوینی الهی و قانون جهانی بر ان قرار گرفته که در محیط زندگی خود ابتکارات و کارهای تازه ای را انجام دهد. از طرف دیگر با اجتماعی که در آن زندگی می کند و بخشی از واقعیت است تعامل داشته باشد و منافع خود و دیگران را به هم نزدیک کند.
مثلا معاملات و مبادلات در انسان ها بسته به اراده و رضای طرفین معامله است و این معاملات ایجاد حق برای طرفین می کند. یعنی معامله یا عقد می توانند از آثار حقیقی آن معامله یا عقد بهره مند شوند. انسان ها در روابط زناشویی تکالیف و حقوقی را می پذیرند و زن و شوهر می شوند تا بتوانند حافظ نسل باشند. اما خارج از این محدوده حق ندارند تا آزادانه و بدون رعایت قانون به سراغ دیگری بروند همانطور که معاملات دیگر آن ها هم باید در چارچوب قانون الهی باشد.
پس حق تکوینی و اصلی خدادی گاهی منشا حق و حقوق قراردادی و اجتماعی می شود. چون انسان یک موجود اجتماعی است و ناگریز در ریز احتیاجات خود به شرع مراجعه نمی کند بلکه بطور کلی قاعده و قانون تکوینی الهی را که به صورت شرع به ما رسیده می گیرد و در مصادیق و ریز نیازهای زندگی طبق آن کلی شرعی عمل می کند.
باید دانست که کلمه «حقوق» گاهی جمع حق است و گاهی به معنای مجموعه «حق و تکلیف» حق همیشه یکطرفه نیست بلکه در عرصه اجتماع هرجا حق هست در کفه ی دیگر آن ترازو «تکلیف» هم هست. وقتی مثلا شخص  «ب» دارای حقی می شود در مقابل او شخص «ج» مکلف به احترام و ادای آن حق است ، یعنی تکلیف دارد. مثلا وقتی کاسبی جنس و متاع خود را به مشتری می دهد ، حق دارد بهای آن را بگیرد و مشتری تکلیف دارد بهای آن ها را بپردازد.
امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود : «فالحق اوسع الاشیاء فی التواصف و اضیقها فی التناصف ، لا یجزی لاحد الا جری علیه و لایجری علیه الا جری له ولو کان لاحد ان یجری له و لایجری علیه لکان ذلک خالصا لله  سبحانه دون خلقه لقدرته علی عباده...»(خطبه  216نهج البلاغه)
امام علیه السلام می فرمایند حق و تکلیف در جوامع انسانی دوروی یک سکه و با یکدیگر همراه و ملازمند . دربرابر دریافت حق ، بلافاصله تکلیفی به نفع طرف مقابل برای ذی حق ایجاد می شود. هرگاه کسی مکلف به تکلیفی بشود طبعا حقی هم دربرابر آن خواهد داشت. تنها کسی که همیشه حق دارد و تکلیف ندارد خداوند سبحانه است چون او منشا حق و خالق  حق است و کسی از او طلبکار نیست.
همنطور که «حق» همان عینیت خارجی است که ریشه ی تکوینی دارد ، «تکلیف» هم اگرچه به ظاهر اعتباری و قراردادی به نظر می رسد ولی ریشه در احکام تکوینی دارد. به طور کلی ، همه ی احکام تشریعی ریشه در احکام تکوینی دارند و بی ریشه و فرضی نیستند.

حقوقی مثل حقوق بشر و حق آزادی یا حق رای و مانند این ها چه وضعی دارند؟ آیا قراردادی هستند یا تکوینی و عینی؟
همانطور که گفتیم  ، حق و حقوق ، همه در واقع قوانین طبیعی (تکوینی) و الهی و ناشی از اراده ی الهی برای اداره جهان و انسان هستند. افلاطون به زبان یونانی آن را «نوموس» یا ناموس می نامند. خداوند انسان را به صورت مخلوقی ویژه آفریده و در قرآن فرموده است که به وی کرامت و منزلت خاص داده ایم (لقد کرمنا بنی آدم). از اینرو او را خلیفه و جانشین خود در عالم خاکی تعیین کرده است.
انسان دارای آزادی است یعنی برده نیست همچنین دارای اراده و عقل است.عقل باید راهنمای او باشد. انسان در اجتماعات بشری هم دارای سهم برابر است . همه ی افراد در احکام اولیه و به اصطلاح در قضای الهی سهم برابر دارند. مثلا در تعیین سرنوشت خود صاحب رای و نظر هستند . چه قراردادهای اجتماعی حق آن ها را بدهد یا ندهد. انسان در حکم الهی احترام دارد. در حقوق غربی  گرچه برای انسان حق ذاتی قائلند ولی دلیلی بر آن ندارند. حقوق بشر چون قراردادی نیست پس با قرارداد اجتکاعی حاصل نشده است.می دانیم که هر حق ذاتی، دلیل و منشا می خواهد پس چگونه حقوق بشر ذاتی شده است ؟اما منطق اسلام تنها منطقی است که پاسخگوست و می گوید شرافت و کرامت انسان راخداوند هم در قضا و حکم تکوینی خود برای انسان قرار داده است.
در قرآن نیز به صورت قانون مکتوب (و لقد کرمنا بنی آدم...) آن را به وجهی تشریع نموده است . هیچ حقی در عالم نمی تواند به وجود بیاید مگر آن که از فیض ذات باری تعالی سرچشمه بگیرد. حتی حقوق اعتباری قراردادی انسان ها هم اگر در چارچوب حکم شرعی الهی ( که ریشه در احکام تکوینی دارد) نباشد «اعتبار» و نفوذ یعنی عینیت و واقعیت پیدا نمی کند و خلاصه همه ی راه ها باید به مبدا الهی منتهی شود.

نبوت و امامت چه رابطه ای با حق و حقوق انسان دارند؟
نبوت (که امامت هم شاخه ای از آن است و از آن مایه می گیرد) پدیده ای طبیعی و تکوینی و یکی از سنت های مهم الهی در جامعه بشری است که با بعثت ،وحی ، الهام ، تشریع و اعجاز همراه است. نبوت در مقاطعی از زمان و تارخ به ظهور می پیونددتا بشر را از گمراهی و بویژه از فساد و شکستن قوانین و شرایع الهی باز داشته و او را به صراط مستقیم هدایت و سعادت راهبری نماید.
بنابر آن چه پیش از این از عینیت و حقیقی بودن حق گفته شد، روشن می شود که نبوت (و بالتبع امامت) از یک امر و منشا حقیقی و واقعی سرچشمه گرفته است و یکی دیگر از قوانین جهان آفرینش به ویژه سنت های مربوط به انسان ( به عبارت دیگر: فلسفه ی تاریخ) می باشد. از این رو انبیاء الهی همه بر حق رسول  و مامور واقعی خداوند بوده و به اراده و قصد خود نبوت و رسالت را برای خود برنگزیده بوده اند.
حق متعال جل جلاله ، برای تدبیر حیات انسان و راهنمایی او به سعادت دنیا و آخرت ، قوانین تکوینی یا سنت هایی را گذاشته که یک طرف آن بعثت انبیاء است. طرف دیگر آن «تشریع» یعنی آن دسته از قوانین مکتوب قابل عمل برای انسان است که از حقایق عالم و قوانین ثابت آن سرچشمه می گیرد. بنابراین نبوت امری قراردادی و اعتباری نبوده بلکه یکی از قوانین و سنن الهی است. پس «شریعت» مشتی دستورهای برخاسته از عقل و تجربه ی پیامبران نبوده بلکه نسخه ای مکتوب و رونویس از حقایق پنهان و آشکار جهان وتماما به سود انسان می باشد.

چشم انداز حق در نهج البلاغه چگونه است؟
بیشتر نگاه نهج البلاغه به حق ، از زاویه ی حقوق اجتماعی و فردی افراد در یک حکومت اسلامی و برحق است. چون اگر حکومتی مثل اسلام ، با الهام از نظام کلی و حقیقی جهان آفرینش و مطابق با فطرت انسانی و موافق با عقل کلی نگر پدید آمده و پایه گذار آن پیامبران باشند ، بایستی در آن جامعه «حق» حاکم اصلی بوده و حقوق همه ی مردم به طور مساوی و شایسته رعایت گردد.امام علیه السلام فرموده اند : «الناس عنده فی الحق اسوه» ، یعنی حقوق همه ی مردم نزد ما برابر او دارای ضمانت اجراست.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله همانگونه که خود پیامبر ، نبی بر حق و مامور اقامه ی حق و عدل در جوامع بود ، امامت را نیز مامور اقامه ی حق ، برابر آن چه که حکم تکوینی و تشریعی الهی بر آن قرار گرفته نمود. از اینجاست که در نهج البلاغه آمده که :«...و مضی رشیدا و خلف فینا رایه الحق...» یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم حق را برافراشت و رفت.
امیرالمومنین علیه السلام در موارد مختلف افراد جامعه را به پیروی از حق و رعایت حقوق خود و دیگران راهنمایی کرده از جمله می فرماید : «لا تنفروا من الحق» یعنی حق گریز نباشید ، و برترین مردم کسی است که برابر با حق عمل وزندگی کند اگر چه به ضرر اوباشد ( افضل الناس عند الله من کان العمل بالحق احب الیه م ان نقصه و کرثه...) و در جای دیگر می فرماید انسان پرهیزکار کسی است که حق را توصیف و برابر آن عمل نماید ( یصف الحق و یعمل به ) و فراموشی و پشت سرانداختن حق نشانهی دنیاپرستی و فراموشی آخرت است همانگونه که معاویه آن چنان است.
امام علیه السلام درباره ی خود می گوید :« باید برای نجات حق از دست باطل تلاش و جهاد کرد» و با تعبیری شاعرانه و ظریف می فرماید باطل را میدرم و میشکافم تا حق را از درون آن آزاد سازم . یعنی وظیفه ی هر مسلمانی آن است که به دنبال حق خود تلاش کند و آن را به دست بیاورد. حق را شیطانیان با حجاب باطل پنهان می کنند و مردم را فریب می دهند. فریب آن ها را نخورید و حق را از دست باطل برهانید.
با وجود آن که بیشتر نگاه امیرالمومنین علیه السلام نگاه حکومتی و ناظر به حقوق اجتماعی و مدنی مردم است ولی ریشه ی آن را در «حق تکوینی» که ذات باری تعالی است ، معرفی می کند. زیرا که خداوند متعال حقیقت الحقایق و منشا حق و همه ی حقوق است. از این رواست که در پاره ای از خطبه ها ، امام نخست به شرح توحید(یعنی وجود اول و حق اول و حق مطلق) می پردازد و حکیمانه با نگاه فلسفی عمیق ، صفات الهی را شمرده و آن ها را سرچشمه ی همه ی حقوق معرفی می کند. تا می رسد به پدیده ی نبوت ، ظهور وحی و نزول قوانین تشریعی ، یعنی همان دین اسلام واز آنجا به لزوم اجرای احکام خلقت وفطرت در جوامع انسانی یعنی اجرای عدل و حق و قسط در جامعه می پردازد.تصور نشود که ظهور و وجود «حق» در جامعه ی بشری پدیده ای قراردادی و فرضی بوده و می توان آن را به بازی گرفته و هر روز قانونی جدید وضع نموده و باطلی را حق جلوه داد. بشر ضعیف ناقص که هنوز خود را نمی شناسد چگونه می تواند صلاح و خیر و سعادت خود را به طور کامل بشناسد و برای تامین و برای تامین آن قانون وضع کند؟!

ذات نایافته از هستی بخش               کی تواند که شود هستی بخش
«والسلام»

 

نظر خود را اضافه کنید.

0
شرایط و قوانین.
  • هیچ نظری یافت نشد