Logo

بزرگداشت روز مقاومت برگزار شد.

3 khordad - kh salihi

صبح امروز مراسم بزرگداشت سالروز فتح خرمشهر و روز مقاومت با حضور سرکار خانم پروین سلیحی، همسر شهيد مرتضي لبافي نژاد و مشاور امور بانوان سازمان صدا و سيما در مدرسه علمیه برگزار شد.

ایشان به بیان خاطراتی از همسر شهیدش، نحوه ی آشنایی و ازدواج و مبارزات انقلابی پرداخت که برای طلاب و میهمانان بسیار جالب و شنیدنی بود.

خلاصه ای از خاطرات ایشان:

«من همیشه این اظهار ارادتم به همسرم را حفظ کرده ام و اگر من با این فرد حتی همینطور فقط آشنا هم بودم و همسرم نبود به همین اندازه برایم قابل احترام بود. هرگاه می خواهم احساس نزدیکی بیشتر با خدای خودم داشته باشم رفتار ایشان را در زندگی خودم برای خودم مرور می کنم.

ما در شرایط سخت درجه ایمان مان مشخص می شود و اثبات می شود که ما چقدر راستگو هستیم. به خاطر همین است که توصیه می شود به مرور زندگی انسانهای بزرگ.
خیلی از افراد مدارج علمی بالایی دارند ولی در عمل پایشان لنگید. مثل فتنه 88 که مقام معظم رهبری خواص زمان امیرالمؤمنین را مثال می زنند.
من در زندگی مشترک خودم دیدم انسانی را که واقعا مرد خداست. لحظه ای از یاد خدا غافل نبود و هیچ کاری را به کار خدا مقدم نمی کرد.
زمانی که حاکمیت کفر بود و طاغوت بود، ایشان با داشتن مدارج علمی و تحصیلات دانشگاهی بالا، لحظه ای از قرآن جدا نمی شد. قرآنی از ایشان داشتم که مشخص بود خیلی استفاده شده بود. آن زمان مرسوم نبود کسی یک قرآن را انقدر در دست بگیرد. قرآن ها حالت تشریفاتی داشت روی طاقچه ها...

ایشان با نمره عالی و نفر اول پزشکی قبول شد و تا فارغ التحصیلی اش رتبه اول ماند و آن زمان در سه دانشگاه قبول شد. از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شده بود و جزء ۳ نفر برتر رشته پزشكي بود و به همين دليل براي ادامه تحصيل در آمريكا بورسيه شده بود. آن زمان امام خميني (ره) در نجف بودند و مرتضي تصميم گرفت براي پذيرش بورسيه و سفر به آمريكا با ايشان مشورت كند و در نامه اي كه خدمت ایشان نوشت، شرايط خود را توضيح داد و نظر ايشان را جويا شد و امام (ره) در پاسخ فرمودند: شما مخير هستيد. همسرم خيلي خوشحال شد كه امام خميني (ره) اختيار را به خودش واگذار كرده است. خوشحال شده بود که امام به ایشان امر نکرده بود که برود امریکا و می تواند ایران بماند. در حالی که می توانست برود تحصیل رایگان کند و برگردد مثل خیلی از دوستانش...

sh labafi nejad

من در سن 16 سالگی با ایشان ازدواج کردم، وقتی با ایشان آشنا شدم با اینکه اصلا تصمیم ازدواج نداشتم و درس خواندن را خیلی دوست داشتم بعد از آشنایی با ایشان انقدر مجذوب ایشان شدم که حاضر به ازدواج شدم و معصومیت و شخصیتی در ایشان دیدم که نتوانستم مخالفت کنم.

ایشان در جلسه دوم خواستگاری یک قرآن جیبی برای من هدیه آوردند که مشتمل بر چهل آیه موضوعی بود. ایشان یک آیه را آوردند: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّـهِ مَثْنَىٰ وَفُرَ‌ادَىٰ ثُمَّ تَتَفَكَّرُ‌وا ما بصاحبکم من جنه» و بعد در مورد این آیه صحبت کردند و من آنجا فهمیدم ایشان با باقی اطرافیان متفاوت است و پس از چند جلسه صحبت با هم ازدواج کردیم.

ایشان در خواستگاری حتی روبروی من نمی نشستند و میگفتند ما نامحرم هستیم و فقط یک جلسه و یک نگاه بدون اشکال است و نمیخواستند در باقی جلسات حتی اتفاقی نگاهشان به من بیفتد.

2 سال پس از ازدواج ساواک ایشان را دستگیر کرد و با فاصله ی یک روز من هم دستگیر شدم و شش ماه بعد ما یک جلسه ی ملاقات در زندان با هم داشتیم و ایشان خبر شهادتش را به من داد و گفت: 10 روز دیگر من اعدام می شوم و من به 7 بار اعدام محکوم شدم و تیرباران می شوم و بعد یک سری سفارشات راجع به پسرمان کرد و توصیه هایی به من. ایشان نیم ساعت قبل از اعدام یک صفحه وصیت نامه نوشت و سفارش در مورد نماز و خمس و از همه مهم تر در زمان طاغوت که خیلی ها حجاب نداشتند ایشان در وصیت نامه اش به رعایت حجاب سفارش کرده بود.

همسرم براي حجاب ارزش زيادي قائل بود و به آن اهميت خاصي مي داد تا جايي كه سال ۵۱ وقتي خواستيم مراسم جشن عروسي بگيريم روي كارت عروسي نوشت از ورود بانوان بدحجاب معذوريم و در جلسه آخرين ديدارمان هم كه در زندان انجام شد بر اين موضوع تاكيد مي كرد و حتي در وصيت نامه اش نوشت راضي نيستم خانم هاي بد حجاب که با روسری های توری هستند در مراسم ترحيم من شركت كنند.

همسر شهيد لبافي نژاد بخشي از واپسين وصاياي آن شهيد را بدين شرح قرائت نمود: «براي من نگران نباشيد كه خداوند فرموده است ولا تحسين الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون. و از والدينم مي خواهم تا فرزندانم را از نظر مسائل مذهبي و اجتماعي نيز فردي آگاه و مطلع بار آورد و به مادرم توصيه مي كنم در نمازهايش دقت بيشتري كند و علي الخصوص در ضمن يكي دو سال آينده حتماً به حج برود و به پدرم توصيه مي كنم كه او نيز در نمازهايش دقت بيشتري كند و حتماً تلويزيون را بفروشد و در خانه اي كه فرزندم رشد و تربيت مي يابد تلويزيون و مجلات فاسد و هرگونه وسيله اي كه موجبات فساد اخلاقش را ايجاد كند هرگز نباشد.»

کسی باورش نمی شد یک پزشک تحصیلکرده به این اندازه روی اعتقادات دینی حساس باشد.

من یک سال در همین کمیته شهربانی (موزه عبرت) زندان انفرادی بودم و 6 ماه بعد هم همسرم به شهادت رسید. سازمان اطلاعات و امنيت رژيم شاه براي من هم حكم اعدام در نظر گرفته بود كه به دليل كم بودن سنم به حبس ابد و سپس 2 سال زندان تبديل شد؛ آن زمان كه همسرم از حكمم خبر نداشت به من مي گفت: "بايد خودت را آماده كني حداقل 20 تا 30 سال در زندان باشي" البته به پيروزي انقلاب اسلامي اميدوار بوديم چرا كه اين حرف خداوند است كه نصرت، خودش را به كساني كه در جبهه حق باشند و با اعتقاد و اخلاص كار كنند، مي رساند؛ هر چند كه تعداد آن ها اندك باشد چرا كه وعده الهي در هر حال تحقق پيدا مي كند.

در آخرین دیدار و ملاقاتمان من نور شهادت را واقعا در چهره ایشان دیدم، به ایشان گله کردم که قرار نبود شما رفیق نیمه راه باشی و مرا بگذاری بروی. من اینقدر بی لیاقت شدم که خدا مرا نپذیرفت؟ از ایشان خواستم در آن عالم برای من دعا کند و از خدا بخواهد در زندگی ابدی با هم زندگی کنیم و اگر شهید نشدم توفیق همراهی با صالحین و شهدا را پیدا کنم... تنها جایی که من در زندگی ام با ایشان، دیدم اینطور منقلب شد و اشک در چشمانش جمع شد و سرش را پایین انداخته بود و نمی توانست در چشمان من نگاه کند همین جا بود...

ایشان خیلی نگران این بود که من محکوم به زندانی ابدی بودم و به من گفت: شما 18 سالت تمام نشده مشمول دادگاه اطفال می شوی. حتما اقدام کن تا آزاد شوی یا تقلیل حکم بگیری.

روزی که من میخواستم به دادگاه بروم در عالم رویا دیدم که همسرم نشسته و جلوی ایشان حضرت علی اکبر و حضرت علی اصغر برای من دعا میکنند و من یقین کردم که دادگاه به نفع من رای می دهد و همان هم شد و روزی که از دادگاه آمدم در عالم رویا با یک دسته گل قرمز به دیدن من آمد، چون خیلی نگران حکم من بود و خیلی خوشحال بود که حکم دادگاه برای من تقلیل پیدا کرده و من از خوشحالی زبانم بند آمده بود.

ایشان به چند نمونه از شکنجه های ساواک اشاره کرد و گفت:

من در سلول های انفرادی کمیته شهربانی بودم و اصلا متوجه نمیشدم کی صبح می شود و کی شب می شود وقت اذان را از تعویض نگهبان ها متوجه می شدم که ظهر شده یا شب شده.
شلاق هایی که وسطشان مفتول های مسی داشت به اندازه ای درد داشت که شکنجه گر وقتی به کف پای من شلاق می زد و فرد دیگری سیگارهایش را روی دست من خاموش میکرد و انقدر درد شلاق زیاد بود که من متوجه سوختگی دست نمی شدم و فقط می دیدم. بعد که به سلول آمدم تاول ها را روی دستم دیدم. من که قابل نبودم ولی ما وقتی زندان هم نبودیم چون پیش بینی دستگیر شدن را می کردیم، سعی می کردیم هیچ وقت خیلی راحت زندگی نکنیم تا خو نگیریم و بعد نتوانیم شرایط سخت زندان را تحمل کنیم.
همسر من گاهی در زمستان پنجره را باز می گذاشت و در هوای سرد روی زمین میخوابید و می گفت باید خود را عادت بدهم تا در زندان توان سختی ها را داشته باشم.

ایشان در پایان سفارش کرد به حفظ انقلاب و قدردانی در قبال شهدا و مجاهدین و گفت: ما در قبال این شهدایی که هرکدام رابطه ی مشتاقانه با خداوند داشتند مدیونیم. هر کدام آنها زحمات زیادی برای این انقلاب کشیدند که باید قدردان باشیم.

3 khordad - kh salihi2

نظر خود را اضافه کنید.

0
شرایط و قوانین.
  • هیچ نظری یافت نشد
کامنتو فارسی تنظیم خلیلان رسانه
1392 © تمام حقوق این سایت متعلق به مدرسه علمیه حضرت زینب کبری سلام الله علیها می باشد.